سلام رفیق:
 امروز پیش تو ام. درست همین قسمت گلزار، که یکی از میعادگاهای بهشت است.این روزها هرلحظه  در فکرها هم با منی تا بیشتر به تو سر بزنم، تا روحم آرام بگیرد راستش را بخواهی بیشتر من به فاتحه نیاز دارم تا تو .شمایید که  زنده اید ،نه امثال من که بعد از دوران کودکی ، می میریم بی آنکه بدانیم به قول خیام این آمدن و رفتنمان از بهر چه بود.ناراحتم از حرف های نیش دار بعضی آدم ها که شما  را سهمیه بندی می کنند برای خودشان.دلم گرفته بودکه دستی  شانه ام  را لمس کرد آرامشی عجیب بر وجودم نشست.تو بودی تا با خنده بگویی درست می شود رفیق،درست می شوند.  رفیق این روزها نداشته هایم با داشته هایتان برابری می کند این روزها هی خودم را در ترازوی آدمیت می گذارم تا عیارم مشخص شود.اما این روزها  لنگ می زند پای ایمانم در جایی که سوادم کم است.سواد ایمانی چیز دیگری است چیزی سوای سواد بشری برای فرا گرفتن علن زمین.این روزها تشنه دانستنم.اینجا کارم فقط شده است بازی با واژه ها تا به من بگویند هنرمند. و من خجالت می کشم از این نسبت ها که می دهند(هنرمند) .وقتی که با عکست چشم در چشم می شوم . هنرمند را در وجود تو  می بینم. که امثال شما هنرمنید که قریب سی سال پیش  علف های باغ انقلاب را خشکاندید. علف هایی که سمی بودند و  عفونی  .هنوز هم آثار علف ها بر تن یادگاران نسل شما هست .براستی که آنان هم شهیدند.رفیق امثال شما از هنرمردانید .از همانهایی که سالهایی هست که کمیاب شده اند.اینجا سال 92 است.نمی دانم  چهره شهر را دیدید که چقدر تغییر کرده است ؟شهرها را ،کوی و برزن ها را ،خانه ها را،پدرها را چطور؟مادرها را ،رفیق ها را،کودکی ها را خاطرات را ................همه و همه را دیدی که چقدر تغییر کرده اند؟ در عوض شما ها تغییر نکرده اید.خندهاتان همان خندها،سن تان همان سن و سالی که لباس شهادت بر تن کرده بودید. همان سالی  که شهید شدید. هم نسل هاتان سالهاست که پیر شده اند.هنگام رفتن جوانی بودید در شرف ازدواج ،از بین لباس دامادی و لباس شهادت  لباس شهادت را با لبخند بر تن کردید .لباسی از جنس بهشتکه بوی خوبی داشت ،چه لبخند دلنشی بر لبتان داشتید وقت رفتن ،وصیت کرده بودید که بر روی سنگ مزارتان تنها یکه جمله بنویسند تو را به خدا انقلاب را  تنها نگذارید  تا من هر بار  اسم ایران را  می شنوم اشک در چشمانم ناخداگاه بجوشد تا اولین چیزی که بر ذهنم خطور می کند تنها شهید باشد.هر چند که خودی نیستم  اما لااقل خودم که هستم ،خودمم چون از ریا  بی زارم مرا دریاب رفیق تا از خودم بیزار نشدم.