فشار قبر

یک روز موقع ناخن گرفتن، به کشف بزرگی رسیدم. موقع گرفتن ناخن، قسمتی از گوشه اضافه پوست را هم گرفتم. دردی نداشتم، روی کاغذ که نگاه کردم. تکه های ناخن ها کاغذ روی هم تلنبار شده بودند. هر چند تعداد زیادی نبودند.

با نوک انگشت اشاره و شست پوست را برداشتم، جسمی سخت به نظر می آمد ولی هیچ حسی به آن نداشتم. چند بار فشارش دادم، تعلق خاطری به آن قسمت جدا شده از بدن نداشتم. فکر نکنم آن تکه پوست هم حسی به من داشت. بعد به فکر فرو رفتم. خب این فشار انگشت های دست من اگر یک صدهزارم یا بیشتر از فشار قبر باشد، وقتی روح من ساعات ها جسم را ترک کرده باشد، پس جسم فشار قبر را حس نمی کند. پس آنچه مهم است روح است، نه جسم. تا به حال شده کاری انجام دهید و بعد عذاب وجدان بگیرید، ان موقع پشیمان می شود و در پی جبران آن بر می آیید. اما زمانی این عذاب وجدان بیشتر می شود، که نتوانید حلالیت بگیرید و یا آن کار را جبران کنید. به نظر من مرگ و عذاب روح همین است. یک یادآوری، که همه چیز را به یادت می آورد. از عذاب وجدان به گریه می افتید،اما حیف که دیگر نمی توانید جبران کنید و اینجا روح عذاب می کشد.

ادامه دارد.....

دل خوش سیری چند

نگرانم، نگران از دست دادن ها. از بس خبر مرگ شنیدیم، صبح با دلهره و تشویش از کابوس شبی که گذشت از خواب می پریم، تا از خدا بخواهیم، امروز دیگر خبر مرگ جدیدی را به ما ندهند. باور کنید انقدر شکننده شده ایم، که از افتادن برگ شمعدانی هم دلمان می لرزد.  می خواهیم گوشه ای کز کنیم و یک دلسیر گریه کنیم. از بس روی هم غمهامان تلنبار شده است. به خودمان نهیب می زنیم، که حالا وقت گریستن و شکستن نیست.

راستش را بخواهید، دلم صدای موسیقی سنتی می خواهد، توی اتاق پدربزرگ که بوی نفت از بخاری نفتیش فضا را آغشته کرده است، بنشینم لب پنجره میهمان خوانه ای که گل های ختمی صورتی و سفید بیرون، چون آفتاب گردان به سوی خورشید لبخندزده اند را یک دل سیر ببیتم. برگردم، ببینم سفره هفت سین پهن است و پدربزرگ از لای قران، اسکناس دویست تومانی  تا نخورده را که هیچ وقت نفهمیدم، از کجل می گیرد، هدیه بگیرم. همین طور که لبخند را گوشه لبم انداخته ام. بلند شوم و خود را در آغوش پدربزرگ غرق کنم، که در اتاق به ناگهان باز می شود و سیاهی و سرما هجوم می آورد تو و بعد خود را  وسط خرابه بیابم، آن هم در تاریکی ظلمانی شب.  کاش آن دنیا اجازه دهند، خانه هایی که اینجا از آن خاطره داریم را بسازیم. خانه های خشت و گلی. مدرسه، خانه، محله و و و... 

این روزها زندگی مزه نان ماشینی می دهد، که خمیرش ور نیامده است، تا فقط بر صرف عادت تکه ای از آن را گوشه دهانت اندازیم و بعد از چند بار جویدن، به زحمت قورت دهیم ، تا شکم سیر شود، آن هم از روی عادت. 

این روزها چقدر دیر می گذرد، انگار گوشه ای از زمان مانده باشیم، مثل گرامافون که صفحه اش تمام شده باشد، از شب و روزهای زندگیمان صدای خش خش می آید، یا ساعتی که باطریش نفس های آخر را می کشد، تا بیشتر از قبل احساس کنیم، ما خودمان را گوشه ای از گذشته جا گذاشته ایم. گذشته ای که در آن  هیچ نداشتیم، اما خوش بودیم. راستی این روزها دل خوش سیری چند؟

راوی۶۶

خودسازی

نویسنده با قلمش و افکارش شهید می شود و رزمنده با تفنگ و همتش. نترسیم از اینکه در شبکه های مختلف اجتماعی، عکس سردار قاسم سلیمانی را منتشر کنیم و به این فکر نکنیم، که این اقدام ما باعث شود، پیج اینستاگرام و توییتر و .... ما را حذف کنند. ما که نباید برای جلب رضایت سازنده و گردانندگان اینگونه شبکه خنثی عمل کنیم و مطلب بذاریم. این جفاست به حق نظام. سرباز نظام باید جسور باشد، علی وار و زینب وار عمل کند. وقتی که اعتقادات راسخ و عمیق باشد. حرف و عملت را دوست  می پذیرند و  هم دشمن. از همه بالاتر رضایت خداست. اینجاست که می گویم، نویسنده با فکرش و قلمش شهید می شود. مهم تاثیرگذاریست بر افکار جهان، نظام مهدوی از تو یک نیروی دغدغه مند می خواهد. در فضای مجازی از حقانیت رهبرت، پرچمت، نظامت دفاع کردی، مرجع تقلید نیستم و جسارت هم نمی کنم و فقط نظر شخصیم را می گویم. حکم آن را داری که در دستگاه معاویه بایستد و از حقانیت خاندان پیامبر(ص) و آل علی و فاطمه(س) دفاع کند. پیج، کانال، گروه همه ابزار هستند و ابزار دست بشر، ساختنیست. یک جایی به خودت می آیی و می بینی، که خودت تنها یک لشکری، یک لشکر، که سربازش ابزار دست توست و فرمانده اش هم خودت هستی و افکارت. 

سلمیانی شهید، یک بینش بود، یک باور درست، یک اعتقاد قلبی، یک جهانبینی ، او خود واقعیش را در خودشناسی یافت و قدرتی که خدا به او ارزانی داده بود. پس منتظر نمی نشست، که اسباب جور شود، تا به نظام خدمت کند. از خدا خواست و خدا به او بهترین فکر، هوش، استعداد و توانایی داد، تا از هیچ، همه چیز بسازد و این یعنی جهادسازندگی. جهاد سازندگی یک واژه است، با هزار معنی. یک جهادگر باید اول خود را به سلاح، ایمان، اعتقادات، ارادت، تواضع، جزئی در برابر کل و... ببینید، خود را بسازد، بهت کارش می شود جهاد. این همه را گفتم، که بگویم. خودسازی اولین قدم خدمت به نظام است. وقتی شخص خودش را بسازد، خدا چاره ساز می شود و به او درهای رحمتی را باز می کند، که پیشرفته ترین ابزار دست بشر، در پیشش اسباب بازی خواهند بود. 

و من دانای کل نامحدودم، وقتی پرنده ای را دیدم، که درون قفس با نگاهی لبریز از ملامت پرندگان روی شاخه درخت را میدید و افسوس می خورد و خدا را شکر می کرد، که این قفس که چون هتل پنج ستاره مجهز بود، به او ارزانی داشت و آن طرف پرندگان افسوس می خوردند وقتی پرنده را درون قفس می دیدند و من  حال هیچ کدام را درک نمی کنم. بی اختیار یاد مرگ افتادم و نمی دانم که چرا، مردم از یاد مرگ می ترسند. مرگ آغاز پرنده شدن، از پرنده بودن است و این بزرگترین خدمتی است که حضرت عزرائل به اشرف مخلوقات می کند. درست مثل کودکی که وابسته آغوش مادر است. 

بهشتی که می گویی چه شکلیست؟

چکار کنیم در دنیا به  آرامش برسیم؟

تنها زمانی در دنیا به  آرامش می رسیم، که به دنبال ساخت آخرتمان باشیم.این را که می گویم، تجربه ۳۰ و اندی سالم نیست، که عرض می کنم، که انچه گذشت، جهل بود. عذرخواهی می کنم، که نمی توانم شرح ماوقع کنم، اما در همین یک ماه گذشته، اتفاقاتی را شاهد بودم، که عمیق مرا به عالم برزخ پیوند زد و به این مکاشفه رسیدم، که باید به دنبال ساخت بنایی فاخر در عاقبت بود. من از بهشت، نه آب روان می خواهم که عسل در آن جاری باشد و نه حوریان پری چهری که جام باده بدهند، که در این افکار فرو رفتن، آن چیزی است که شیطان می خواهد. برای آنکه به بهشت برسیم، ما خیلی چیز ها را حرام می کنیم و این تصور غلطی است که برای رسیدن به هرزگی در دنیا تمیز باشیم. نه مکاشفات من می گوید، ما در دنیا پاک زندگی را تمرین می کنیم برای آنکه در محضر ائمه اطهار باشیم، در محضر انسان های نیک سیرت باشیم، در محضر شهدا باشیم‌. این تکامل روح است و در تکامل روح دنیوی فکر کردن، بزرگترین محاسبه بشریست.

این که می گویند، در فلان نقطه تهران دیوار کشی است، که غنی از فقیر فاصله می اندازد. باید عرض کنم، باید به چشم دید و بعد باور کرد. اول از کجا که این مورد فرافکنی دشمن نباشد برای ایجاد اختلاف و تفرقه افکنی و بدبین کردن مردم. اگر هم درست باشد، بنا به تاریخ سرگذشت ظالمین، روزی را می بینم، که از زمین و زمان بلا نازل شود و آن دیوارها و ادم هایش را مقیبره ای خواهد کرد و یا روزی می رسد، که بدست فقرا فتح خواهد شد. پس این نباید،ذره ای خلل و دلسردی در نهاد من نوعی ایجاد کند. متاسفانه ما دچار مقایسه ها شده ایم. که اگر این مقایسه در اعمال بهتر از خودمان بود، باعث تعالی ما می شد و او را سرمشق قرار می دادیم و رشد می کردیم، اما متاسفانه حسرت، کینه، نفاق و.... را از شیطان هدیه گرفتیم و خود را با کسانی مقایسه می کنیم، که معلوم نیست از چه راهی ارتزاق می کنند و این می شود، پله برای ما. به گانمان پل های طریقی است، اما این پل ها رو به پایین ساخته شده است. اما سوال من از تو این است، در آخرت می خواهی در جوی های عسل روان شنا کنی و یا در کلاس درس انبیا و اوصیا الهی بنشینی...... اختیار با توست، اما من سفارش، وصیت می کنم. بهشتت را با چیزهای دنیوی نساز، که در اولین شکست دنیوی، بهشت که هیچ، ایمانت را به باد خواهی داد. خشت خشت عمارت بهشت، برگرفته از اعمال توست. اصلا بگوییم من لیاقت زیارت انبیا را ندارم، آیا در نزدیکان شما، کسی هست، که از دنیا رفته باشد و حسرت به دلت مانده باشد، که یک لحظه فقط یک لحظه او را ببینی. اگر ادم خوبی باشد و بهشتی شود، پس تو باید خود را هم تراز او کنی، اگر هم خاکستری باشد، اعمالی به نیت او انجام دهی، تا در بهشت او را زیارت کنی. پس خودتت را اماده کن🥀